goli_kh

 
registro: 14/02/2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Pontos161mais
Próximo nível: 
Pontos necessários: 39
Último jogo
Bingo

Bingo

Bingo
3 anos 41 dias h

نامه ي زيباي گابريل گارسيا ماركز تقدیم به همه ی شما

 
گابریل گارسیامارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و می‌داند عمر زیادی برایش باقی نیست
او مینویسد:
«اگر پروردگار لحظه‌ای از یاد می‌برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو 
کوتاه برای زنده ماندن به من می‌داد از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم.
 به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی‌راندنم، اما یقینا هرچه را می‌گفتم فکر می‌کردم. 
هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می‌دادم. 
کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌بافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم می‌بندیم، 
شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم. 
راه را از‌‌ همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر 
برمی‌خواستم که سایرین هنوز در خوابند. 
اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می‌بخشید،ساده‌تر لباس می‌پوشیدم،در آفتاب 
غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می‌کردم. 
به همه ثابت می‌کردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی‌شوند بلکه
زمانی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نمی‌توانند عاشق شوند. 
به بچه‌ها بال می‌دادم، اما آن‌ها را تنها می‌گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. 
به سالمندان می‌آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می‌رسد، با غفلت از زمان 
حال است. 
چه چیز‌ها که از شما‌ها [خوانندگانم] یاد نگرفته‌ام... 
یاد گرفته‌ام همه می‌خواهند بر فراز قلهٔ کوه زندگی کنند و فراموش کرده‌اند مهم صعود از 
کوه است. یاد گرفته‌ام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت می‌فشارد، او را تا 
ابد اسیر عشق خود می‌کند.
 یاد گرفته‌ام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا 
افتاده‌ای را از جا بلند کند. چه چیز‌ها که از شما یاد نگرفته‌ام... .
احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا.
اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، چنان محکم در آغوش 
می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را 
می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. 
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. 
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و 
نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، 
«متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی 
استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. 
خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو 
چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود که بی شک روز با 
اهمیتی نخواهد گشت. 
همراه با عشق
سلام و صبح آخرین روز فصل بهار برای همتون به نیکی