goli_kh

 
registro: 14/02/2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Pontos161mais
Próximo nível: 
Pontos necessários: 39
Último jogo
Bingo

Bingo

Bingo
3 anos 42 dias h

اعتراف...

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سی.استم.داران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود، مهمان سی.است.مدار تاخیر داشت و بنابر این پدر پابلو، یا همان کشیش بازنشسته تصمیم گرفت کمی‌ برای حاضرین صحبت کند.
او پشت میکروفون قرار گرفت و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد ...

در این لحظه سی.اس.تمد.ار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفون قرار گیرد.
در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس رو به پدر باپلو گفت: که به یاد دارم که زمانیکه شما وارد شهر شدید، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم!


فقط در ایران

هرچند یکبار، ایمیل هایی درباره ایران میگیریم که عکسهای خنده دار را نشان میدهد
و موضوع آن " فقط در ایران " یا "only in Iran" است.

این ایمیل ها اگرچه خنده به لب مینشاند و بعدی از ابعاد جامعه ایران را نشان میدهد،
اما در ایران چیزهایی هم هست که ساده از کنارشان میگذریم.
اگر مدتی از ایران دور باشید، این نکات زیبا بیشتر خود را نشان میدهند.
امروز با همسرم به کوهپیمایی در دارآباد رفتیم.
نیمه های راه گروهی زن و مرد با سن های کم و زیاد نشسته بودند.
مردی با موهای سپید و صدایی بسیار زیبا، داشت ترانه میخواند و بقیه هم با او دم گرفته بودند.
آنقدر جو گیرنده ای بود که ماهم نشستیم و با خواننده دم گرفتیم.
وقتی ترانه شادتر شد، جوانی خوش تیپ بلند شد و شروع کرد به رقصیدن.
خواستم فیلمی بگیرم، فکر کردم شاید دوست نداشته باشند.
در اینحال فکر میکردم کجای دنیا چنین حالت و جوی را میشود دید؟

برگشتیم در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.
کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در Facebook ملاقات کنید.
بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟
چون من تا حدی دنیا دیده هستم، به تجربه میگویم: هیچ کجا..



هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر با کلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت.
وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید، با کلامی تکان دهنده گفت:
بی کس هستم، اما ناکس نیستم.. زندگی را باید با شرافت گذروند.
کجای دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گلفروش یافت؟



به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است.
به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست.
گفتم ببخشید پول نیاوردم، میروم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود،
مغازه دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد.
تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟
تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت: آخه چه عجله ای بود؟



شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار میکردم، یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد.
در کوچه نوازنده ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص مینواخت.
به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم.
یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودی قشنگی که میزنی.
با رضایت پولی به او داد و رفت...حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبی دارد.
در کجای دنیا کسی میتواند در کوچه ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.



میتوان همه رخدادهای بالا را منفی دید.
چرا باید خانمی با وقار گل بفروشد..؟
چرا فردی که به کامپیوتر وارد است باید بالای کوه املت درست کند..؟
چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد...؟؟ و از این دست نگاههای منفی که خیلی ها دارند..
اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلی حل خواهد شد؟
ولی آیا نگاههای منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا میکند؟
من هر چه را دیدم مثبت میدیدم.


بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند..
و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمی بیند و ذهن ما درک نمیکند.
مثلا آدمها را به دو گروه "باکلاس" و" بی کلاس" تقسیم کرده ایم..!
ماکسیما، پرادو و بنز با کلاس، و پیکان و پراید بی کلاسند.

حالا در جاده گیر کنید، به هردلیل...، چه تمام شدن بنزین، چه خرابی ماشین...
امتحان کنید حتی یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمیکند
و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت... کدام با کلاس ترند؟

میتوانید به رخدادهای یکروز عادی از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد.چه بهتر که نیمه ی پر لیوان را ببینیم!

روز همگی خوش


در ره منزل لیلی...(برای آیلار خانوم)

      در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
.
.
.
.
.
.
.


بیا ببین!

کجایی کبری جان؟
هنوز زنده ای؟
ازدواج کرده ای؟
به بچه هایت یاد دادی کتاب را زیر درخت رها نکنند؟
...
بیا کبری جان! بیا و کتاب های دبستانی امروز را ببین
بیا و ببین خبری از تصمیم کبری نیست
بیا و ببین که بچه های امروز دیگر نیازی ندارند کتاب هایشان را سالم و تمیز نگاه دارند
 تا سالهای بعد برادران و خواهران دیگر از آنها استفاده کنند
بیا و ببین خواهر برادری وجود ندارد که بعدا از کتاب ها استفاده کند
اینجا همه تک فرزند شده اند کبری جان
بیا
بیا و ببین که دیگر خانه ای نمانده که حیاط داشته باشد و باغچه و درختی
بیا کبری جان
بیا تا با هم به یاد تصمیم آن روزهایت گریه کنیم....!

حاصل کارگه...

حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست        

باده پيش آركه اسباب جهان اين همه نيست

پنج روزى كه درين مرحله مهلت دارى       

خوش بياساى زمانى كه زمان اين همه نيست

از دل و جان شرف صحبت جانان غرضست       

غرض اينست وگرنه دل و جان اين همه نيست

منت سدره و طوبى ز پى سايه مكش       

كه چو خوش بنگرى اين سرور و آن اين همه نيست

دولت آنست كه بى خون دل آيد به كنار       

ورنه با سعى و عمل باغ جنان اين همه نيست

بر لب بحر فنا منتظريم اى ساقى       

فرصتى دان كه ز لب تا به دهان اين همه نيست

زاهد ايمن مشو از بازى غيرت زنهار       

كه ره از صومعه تا ديرمغان اين همه نيست

دردمندى من سوخته ء زار و نزار       

ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست

نام حافظ رقم نيك پذيرفت ولى

پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست


سلام

صبح سرد برفیتون بخیر.دلتون به سفیدی برف.به گرمی آتیش بخاری هیزمی.